|
دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:, :: 20:52 :: نويسنده : مهناز
یکی بود یکی نبود؛ اونی که بود تو بودی و اونی که تو قلبت نبود من! یکی داشت یکی نداشت؛ اونی که داشت تو بودی و اونی که جزتوکسی رو نداشت من! یکی خواست ویکی نخواست؛ اونی که خواست تو بودی و اونی که جدایی رو نمی خواست من! یکی گفت ویکی نگفت؛ اونی که گفت تو بودی و اونی که دوست دارمو جز تو به هیچکی نگفت من! یکی رفت ویکی نرفت؛ اونی که رفت تو بودی و اونی که بخاطر تو تو قلب هیچکس نرفت من!
![]()
دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:, :: 20:46 :: نويسنده : مهناز
شیرپیری بود که دیگرنمی توانست شکارکند.روزی برای اینکه از گرسنگی نمیرد٬راه چاره ای پیداکرد.به داخل غاری رفت وخودش را به مریضی زد.حیوانات یکی یکی به داخل غار می رفتند تا از حال شیر باخبر شوند.شیرهم آنها را می گرفت و می خورد.روباه که متوجه نقشه ی شیرشده بود٬دم درغار ایستاد وگفت: ((خب شیرحالت چطوراست؟!)) شیرگفت: ((زیادخوب نیستم٬چرا نمی آیی تو؟)) روباه جواب داد: ((خیلی ممنون.ازجای پاها معلوم است آنهایی که آمده اند تو٬هنوز بیرون نیامده اند!))
![]()
دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:, :: 15:15 :: نويسنده : مهناز
گفتم:خدایا ازهمه دلگیرم٬گفت:حتی ازمن؟ گفتم:خدایا دلم را ربودند٬گفت:پیش ازمن؟ گفتم: خدایاچقدر دوری٬گفت:تو یا من؟ گفتم:خدایا کمک خواستم٬گفت:غیرازمن؟ گفتم:خدایادوستت دارم٬گفت:بیش ازمن؟
![]() ![]() |